براي آن مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مينويسم تابداندكه دل شكستن هنرنيست
نه ديگرنگاهم رابرايش هديه ميكنم
ونه ديگردم ازفاصله هاميزنم
ونه باشعرهايم دلتنگي رافريادميزنم
مينويسم تاشايدنامهرباني هايش راباوركند
تــا لــجن ها هَمه خوشحــال شــوند کــه
کــَـثیف تـــر اَز خوُدشــان هَم هــَست
هیچ وقت، اگه تو رو با کس دیگه ببینم حسودی نمی کنم…!
آخه مامانم یادم داده اسباب بازی هامو بدم به بدبخت بیچاره ها…
به بعضـــیا باید گفت : عزیــزم نصـف آفریقا رو من سیـاه کردم
ذغالتــو بنداز اونور . . .
ميگي مـهم نيست...اماوقتي اسمـشوميشنوي داغ دلـت تازه ميشه!
ميگي مهـم نيست...اماتابهش فكرميكني اشك توي چشـمات جمع ميشه!
ميگي مـهم نيست ...اماتوتـــنهايي همش باهاش حرف ميزني!
ميگي مـهم نيست...امابضي وقتادستت ميره روشـمارش كـه زنگ بزني نزني؟؟؟؟
ميگي مـهم نيسـت...امادلت ميـخوادبازم باهاش حـرف بزني!
ميگي مـهم نيست ...امادلت واسـه صداشووخنده هاش لـك زده!
ميگي مهـم نيست..اماشباتاصـبح خوابت نميبره باخودت ميگــي يعني داره
چـكارميكنه؟؟
ميگي مهـم...اماميدوني چـقدردوســش داري پس نگومـهم نيست
بگومهمه...امانيست!
سپـردی مـن رودست کــــی؟؟؟
به دیوارای ایـن خونه؟؟
مــن وایــن قرص خوابــی که
واســم لالایــی میخونه...
هه یادتــه
مـن تــو مـــــــــا
حالا
تو او شمــا
من هم بســـلامت
بعد از رفتنت
این جــــا یـــک نفـــر
شبـــیه من
به طرز عجیبی زنـــده اســت
نفــــــس نمی کشــــد ،
هـــــوا می خـــورد
راه نمـــی رود ،
جـــــسم یــــدک می کشـــد
آنقدر می ایستد و می ایستد
تا ایستـــاده بمیرد ،
بــــرای تــــویــی که
بدانی تکیه گاهــت هنوز
منتـــظر ایــســـتاده ،
بدان جانشین من روزگاری
پشتت را خالی خواهـــد کرد....
آهای یـ
اگه حس میکنی واسه بقیه قاطی پاـتــی میکنی
واسه مـا هنوزتــاتی تاتــی میکنی
آهای تویی که به توان رسوندمت آره باتوام
یه روزهم میبرمت زیررادیکال به آسونی
گفتم درجریان باشی
می دونی چیه رفیق؟
اگه از زندگی کسی می ری بیرون ، سعی کن کامل بری بیرون
حتی پوست تخمه هاتم جمع کنی با خودت ببری
زجري كه من كشيدم
توحتي فكرش هم نميكردي
چقدردردداشت
انگارعادت كرده اي نه؟؟
به رفتنوودوباره برگشتن وهربارصميمي تردرآغوشم ميگرفتمت
اما
اينبارنبايد مي آمدي
تنهاغرورت را له كرده اي ديگر آن آدم مغرورگذشته نيستي
هه
كارت به جايي رسيده كه
گريه ميكني
اشك ميريزي
قشنگ است گلهايت راميگويم.....بگذارروي سنگ قبرم
دارم از تــو حــرف می زنــم...
امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد...
ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو...
به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد...
شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش…
گفتي اگه يه روزخواستي گريه كني بروزيربارون كه نكنه يه نفراشكاتوببينه بهت بخنده
گفتم اگه بارون نيومدچي؟
گفتي اگه چشمه قشنگ توبباره آسمون گريه اش ميگيره
گفتم يه خواهش ازت دارم اگه چشماي من خواست بباره لطفاتنهام نذار
گفتي به چشم
حالاامروزمن دارم گريه ميكنم اماآسمون نميباره توهم اون دوردوراايستادي وداري بهم ميخندي....
برای یک عاشقانه ی آرام...!!!
که بشینم روی پاهات...!!!
بگذاری گله کنم...!!!
از همه این کابوسهایی
که چشم تورا دور دیده اند...!!!
دلتنگی را بهانه کنم
سرم را پنهان کنم
در گودی گلویت...!!!
تمام ریه ام را پر کنم
از عطر مردانه ات...!!!
خیلـی حــرف اسـت …
کـــه تــــو هـــر روز در گلـــویت
خــــاری کشنـــده احســـــاس کنــی
کســـی کــه
” بـــدانــــی “
حتــــی یک بــار در عمـــرش
بــه خــاطـــــــر تـــو ” بغـــض ” هـــم نکــــرده اسـت
خسته شدم از آدمایی که موقع رفتن میگن :
تو خیلی خوبی ! من لیاقت تو رو ندارم !
بــــــی لیــــــاقــــــت هــــــای عزیــــــــز !
لطفا برای رفتن یهـ ذره خلاقیت به خرج بدین … !
گناهانم رادوست دارم بيشترازكارهای خوبم
ميداني چرا؟
چون آنها بهترين انتخاب هاي من بودنند....
بخاطرتمام آروزو هايي كه درحديك فكرماندند
بخاطرشبهايي كه بااندوه سپري شدند....
بخاطرقلبي كه زيرپاي كساني كه دوستشان داشتيم افتاد...
بخاطرچشماني كه هميشه باراني ماندندبخاطرحرفهايي كه گفته نشد....
وبخاطراحساسي كه ناديده گرفته شد....
يك دقيقه سكوت...........!!
گفت تو را هم میبرم.
با خوشحالی گفتم کجا؟
گفت از یادم...
اين همه خاطره يادگاري.... اين همه ناله و بي قراري.....
حق من اين نبود كه بخواي تو اينجوري رو دلم پا بزاري
من بخاطر تو رسيدن اين همه ناله و زجر كشيدم
اين همه بي وفا گريه كردم.... رفتنت آخرش شد نصيبم
من سزاوار اين غم نبودم تو به آتيش كشيدي وجودم
من به تو بي وفايي نكردم كه تو گفتي ازت سرد سردم
كه تو گفتي نمي خواي و رفتي....
بي وفا من بعد از تو، توبه كردم
نگران من نباش ....حالم خوبه......خوب خوب ....بزرگ شده ام .....آنقدربزرگ شده ام كه دردلتنگي هام گم نشوم....آموخته ام...آموخته ام فاصله لبخندواشك نامش زندگيست...آموخته ام كه ديگربراي نبودنت دلتنگ نشوم....راستي دروغ گفتن راهم خيلي خوب يادگرفته ام....حالم خوبه....خوب خوب
چشمها را بر دریچه ی انتظار پلک نمی زنم.
اشکها در بستر گونه ها سرود دلتنگی سر می دهند.
آن سوی وسعت بارانی دل آفتاب یاد تو جاریست.
ساحل ماسه ای دستانم هنوز از عشق تو نمناک است.
نیلوفران خیس از شرم نگاه شعر شادی زمزمه می کنند.
نبض زمان نفس نفس میزند از حسرت دیدارت .
آغوش سرد دشت روزهاست گرمی عشق تورا منتظراست.
بیا که غروب دیگرازغربتش به تنگ آمده است.
بیا دیگر...
زندگي يك ضيافت است
يك مهماني
وتمامي ما
عزاداران وپاي كوبان اين ضيافتيم و
برخي, ازروزهاي غم انگيز
به بدي يادمي كنند
وتنهالحظاتي سرشارازشادي را
زندگي مينامند
وبرخي,سخت ترين روزهارا
زيباكننده آن ضيافت مي دانند
حتي اگرباچشماني سرريزازاشك
درآن مهماني بنشينند:
ميهماني گريه.....ضيافت اشك ها
روزي ميرسد.....درحسرتم بماني درروزي باراني..
من دراوج و تودرويراني
يه روزي صادقانه صدات كردم
عاشقانه نگات كردم
حالا
نظرات شما عزیزان: